جدول جو
جدول جو

معنی کبک بچه - جستجوی لغت در جدول جو

کبک بچه
(کَ بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / بَچْ چِ)
بچۀ کبک. جوجۀ کبک. سلک. (منتهی الارب ذیل کلمه سلک) (دهار). سلکه. سلکانه. (از منتهی الارب ذیل کلمه سلک)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
جماعتی از مردم، گروهی از سواران، کنایه از عظمت، شوکت، جاه، جلال
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چْ چَ / چِ)
بچه خوک. (ناظم الاطباء). خنوص. ذوبل. (منتهی الارب) ، خوک شیرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ بَ چَ / چِ)
بچۀ لکلک:
هست بر لکلک ز جیلان و بقم منقار و پای
پس چرا گشت آبنوسین هر دو پر لکلک بچه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
زن فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ بَ)
گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن. (از منتهی الارب). جماعتی از خیل. جماعتی از مردم درهم پیوسته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ بَ / بِ)
صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد به طریق اجتماع. (برهان) (آنندراج). آواز پای ستوران و چارپایان و آدمیان به گروه. (یادداشت مؤلف). و گویا مأخوذ از کبکبۀ عربی است و یا بالعکس، (در تداول فارسی) سواران و پیادگان. جمعیت از پیاده و سوار که با امیری روند. (یادداشت مؤلف) ، (در تداول عوام فارسی زبان) خدم و حشم و اسباب شکوه و بزرگی و شاهی در گاه حرکت. (یادداشت مؤلف). از کبکبه و دبدبه، دستگاه و جلال و ثروت و بیا و بروی کسی مراد است، ازدحام. انبوهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ بَ)
جماعت. (اقرب الموارد). گروهی مردم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نگونسار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 81). واژگون کردن و بر زمین افکندن. (از اقرب الموارد). بروی افکندن. (یادداشت مؤلف). بر روی درافکندن. قوله تعالی: فکبکبوا فیها. (منتهی الارب) ، کبکبۀ مال، جمع کردن آن و بازگرداندن قسمتهایی از آن که پراکنده شده. (از اقرب الموارد) ، تیراندازی در مغاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کبک
لغت نامه دهخدا
تصویری از لکلک بچه
تصویر لکلک بچه
بچه لکلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکابه
تصویر کبکابه
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
عظمت و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
((کَ کَ بَ))
جماعت مردم، گروه سواران و شتران، عظمت و شوکت و جلال
فرهنگ فارسی معین
جاه، جلال، شکوه، شوکت، اسواران، گروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد